Shahram Pourassad

داستان من

در ایران – تهران در خانواده ای اهل فرهنگ و هنر متولد شدم. مادری مهربان، سبزه و با نمک و پدری با چشمان آبی و پوست روشن و تعریف نباشد بسیار خوشتیپ دارم.
در ساعت ۱۲ ظهر روز ۲۵ مردادماه صدای گریه من در بیمارستان پیچید و پدرم کل بیمارستان را شیرینی داد که صاحب پسر شده.
پنج سال اول زندگی یکه تاز خانه بودم و عزیز دردانه ولی درست پس از پنج سال و پنج روز و پنج ساعت خواهرم من رو از تنهایی درآورد و شریک همه داشته هایم شد. پدرم در دانشگاه تهران مشغول به کار بود، او فردی بسیار منضبط و سختکوش است و حقیقتا علم نوین عکاسی و بخصوص عکاسی در علوم پزشکی مدیون اوست و شاگردان بسیاری را به علم تحویل داده.
خوب به خاطر دارم که، هوا هنوز تاریک بود که با هم از خانه بیرون میزدیم. من را به مدرسه می رساند و خود به دانشگاه می رفت. و بعد از پایان کار و مدرسه من را از این کلاس به آن کلاس می برد. و هوا تاریک بود که به منزل باز می گشتیم.
از همان زمان بود که با شرکت در کلاسهای موسیقی به ساز ویلن علاقه مند شدم و موسیقی شد بخشی از زندگیم. و بعدها سازهای دیگر و آواز کلاسیک … و در کنار علاقه به هنر پاتوق (میعادگاه) ما شهر عشق و شعر و شور، شیراز منزل مادربزرگم بود. حافظ و سعدی، شبهای پرستاره شیراز و همه بچه های فامیل که هر وقت فرصتی پیش می آمدبرایشان هنرنمایی و نقش آفرینی هم می کردم و همه توجهات معطوفم بود. با گذر زمان بیشتر و بیشتر به این استعداد ذاتی خودم واقف شدم و از همان کودکی تصمیم گرفتم دستی بر آتش هنر داشته باشم و به مرور با عکاسی و نقاشی هم آشنا شدم.

در 18 سالگی از آنجایی که تصمیم گرفته بودم برای ادامه تحصیل به خارج بروم بسیار ناگهانی خود را برای سربازی معرفی کردم. دیوانگی بود شاید! اوج سال های جنگ و یک راست خط مقدم جبهه و تا به خودم جنبیدم شده بودم یک کهنه سرباز تمام عیار و ورزیده، سه چهار ماه اول حتی خانواده ام ازم خبری نداشتند و دلشان هزار راه رفته بود و از شما چه پنهان شاید چند باری خودشان را برای شنیدن خبرهای بد آماده کرده بودند. خلاصه جنگیدم و جنگیدم تا جنگ تمام شد و چند ماه آخر خدمت بعد از پایان جنگ به تهران برگشتم.
تا خدمت سربازی تمام شد، پذیرش تحصیلی دانشگاه از آلمان هم آماده شد و پاسپورت و بلیت و آلمان و شروع زندگی مستقل و درس و تحصیل و تلاش در رشته دندانپزشکی ولی بعد از گذشت یک سال متوجه شدم که همچنان دل در گرو هنر دارم. تازه تو ایران دکتر شدن خیلی مهم بود و پز داشت و افتخار فامیل ولی اونطرف آب (اروپا) هنرمند ارج و قرب بیشتری داشت از آقایان دکتر و این هنرمند بود که در صدر می نشست، پس قاطعانه تغییر رشته دادم و با عشقی وافر هنر را پیشه کردم و غرق در موسیقی و سینما و تئاتر و بازیگری.
حالا دیگه می خواستم ماهی بزرگه باشم تو حوض خودم پس برگشتم کشورم و ادامه راه هنری و کسب علم و تجربه و خوشبختانه در مدت زمان کوتاهی اولین پیشنهاد فیلم سینمایی را گرفتم و پر قدرت و پر توان ادامه دادم.

حالا دیگه می خواستم ماهی بزرگه باشم تو حوض خودم پس برگشتم کشورم و ادامه راه هنری و کسب علم و تجربه و خوشبختانه در مدت زمان کوتاهی اولین پیشنهاد فیلم سینمایی را گرفتم و پر قدرت و پر توان ادامه دادم.
دو، سه سالی بود که در عالم حرفه ای سینما و تلویزیون و تئاتر مشغول بازیگری بودم که هفته نامه ای تیتر زد. (اونوقتا – اینترنت و شبکه های اجتماعی و … نبود و معروف شدن خیلی کار سختی بود) خلاصه این هفته نامه تیتر زد “امسال شهرام پوراسد با ۴ فیلم سینمایی در کنار فرامرز قریبیان پرکارترین بازیگر جشنواره فجر”. منو میگی، خبر تا حدی درست بود دوتا قرارداد سینمایی بسته بودم و در حال مطالعه ۲ فیلمنامه دیگر هم بودم ولی که خودم را هنوز هنرجو می دانستم و راه زیادی پیش رو داشتم هر دو قراردادم را لغو کردم و اون سال هیچ فیلمی بازی نکردم. دیوانه بودم، نه؟
و طی سال های بعد هم با وسواس و دقت بیشتری کارهام رو انتخاب کردم و سعی کردم خیلی گزیده کار کنم و آروم و بی صدا و بی حاشیه به راهم ادامه دادم و همیشه برام اخلاق حرفه ای و تعهد کاری و احترام به پیش کسوتانم مهم بود و البته عشق به خود هنر.
سی و پنج سال از عمرم گذشته بود که دلباخته دختری شدم و یکسال بعد با او ازدواج کردم و زندگی مشترکی با عشق شروع کردیم و سه سال بعد هم دخترم (مایا) چشم به جهان گشود و من شدم خوشبخت ترین مرد دنیا …
زندگی با عشق و هنر ادامه داشت. ولی راستش با بی مهری هایی که در عالم هنر خیلی طبیعی و آشناست و بعضی ها میگن دنیای سینما و تلویزیون وفا نداره. ترجیح دادم یک شغل دیگه هم در کنار بازیگری دست و پا کنم (البته من همیشه شغل دوم و حتی سوم هم داشتم) و دوباره درس و دانشگاه و ادامه تحصیل و یک دیوانگی دیگر به دیوانگی هام اضافه کردم تا در نهایت شدم یک آرشیتکت.
حالا دیگه مجبور نبودم هر نقشی را در هر فیلم و سریالی بپذیرم و با دقت بیشتر و سخت تر انتخاب می کنم و برای شعور مخاطبینم احترام بیشتری قائل هستم. حقیقتش را بخواهید وقتی زندگیم را مرور می کنم می بینم اگر صد بار دیگر هم به دنیا می آمدم باز راه هنر را پی می گرفتم.